دقایقی در زندگی هستند
که دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود
که میخواهی اورا از رؤیاهایت بیرون بکشی
و در دنیای واقعی بغلش کنی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بازی روزگار را نمی فهمم!
تو او را دوست می داری...
او دیگری را...
دیگری تو را...
و اینگونه همه ی ما تنهاییم!
.
.
.
.
.
.
.
.
کاش دستان خدا پیدا بود ...
تا در آن وقت که بی حوصله و تنهایی ...
و دلت از غم دنیا مملو ....
بزنی تکیه بر آن ...
و بخندی به همه رنج جهان ...
.
.
.
.
.
.
.
.
دلـــــ♥ ـــــم ...
عجیـــــــــب ....
!
.
.
.
.
.
.
.
.
واژه ها , روی نوار ذهن , می لغزند
و من ؛ روی نوار زمان..
آغوش
چقدر زمان لازم است
که از چهار "حرف"
به دو "تن" برسد؟
تکلیف "حس"ی که جسمیت ندارد
چه می شود؟
دلتنگی
که به چند ثانیه نوشته می شود
.
.
.
.
.
.
.
.
گاهی صعودی .
گاهی نزولی .
گاهی هم از روی عادت..
اما هرچه هست ؛
همیشه هست ..
.
.
.
.
.
.
.
.
خدایا همه از تو میخواهند "بدهی" اما،
من از تو میخواهم "بگیری" خستگی،دلتنگی و غصه ها را ،
.
.
.
.
.
.
.
.
پاییز آمد اما باران نیامد ؛ شاید آسمان به معشوقش رسیده است
و دیگر دلش نمیخواهد گریه کند .
.
.
.
.
.
.
.
.
پاییز را دوست دارم چون معافم می کند از پنهان کردن دردی که در صدایم می پیچد ، اشکی که در نگاهم می چرخد …
.
.
.
.
.
.
.
.
باران امسال را من به عهده گرفته ام
آنقدر بغض در گلویم تلنبار شده و اشک درون چشمانم در کمین نشسته که فکر کنم
.
.
.
.
.
.
.
.
هــــــــــی رفیـق!!!
بدون چتر کنارم قدم نزن....
خیس دلتنگی هایم می شوی....
دنیای من ابری تر از آن است
که فکرش را می کنی....برای دل خودم می نویسم ...
برای دلتنگی هایم
برای دغدغه های خودم
برای شانه ای که تکیه گاهم نیست !
برای دلی که دلتنگم نیست ...
برای دستی که نوازشگر زخم هایم نیست ...
برای خودم می نویسم !
بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست !.!.!.!
.
.
.
.
.
.
.
.
و از خوشی های روزگار همین بس
که در هر ساعت از شبانه روز که دلت خواست
به کسی زنگ بزنی و او بی درنگ گوشی را برداره
و بگه "سلام، جان ِ دل !! "
که بدانی مزاحم نیستی...
.
.
.
.
.
.
.
.
لحظه ای در گذر از خاطره ها
ناخودآگاه دلم یاد تو کرد
خنده آمد به لبم شاد شدم
گویی از قید غم آزاد شدم
هر کجا هستی دوست ، دست حق همراهت . .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از تراکم ابرها می ترسد
اگر رفتی
چتری برایش بگذار
او تنها
زیر شلاق باران می ترسد